۴۱۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۲۵

یار دل بر بود و از من روی پنهان کردو رفت
ای گل خندان مرا چون ابر گریان کرد و رفت

تا بزنجیر کسی سر در نیارید بعد از این
حلقه ای از زلف خود در گردن جان کرد و رفت

یوسف خندان که رویش ملک مصر حسن داشت
خانه بر یعقوب گریان بیت احزان کردو رفت

من بدان سان که بدم دیدند مردم حال من
آمد آن سنگین دل و حالم بدین سان کردو رفت

از فراغت بنده را صد همچو خسرو ملک بود
او بشیر ینیم چون فرهاد حیران کرد و رفت

یک بیک حق مرا برخود بهیچ آورد باز
درد عشق خویش را بر من دوچندان کرد و رفت

بی تو گفتم چون کنم؟گر عاشقی گفتا بمیر
پیش از این دشوار بود، این کار آسان کردو رفت

گفتم ای دل بی دلارامت کجا باشد قرار؟
در پی جانان برو،بیچاره فرمان کرد ورفت

دوش با بنده خیالت گفت بنشین،جمع باش
گر چه یار از هجر خود حالت پریشان کردو رفت

همچو تو دلداده را در دام عشق آورد و بست
همچو تو آزاده را در بند هجران کرد و رفت

بعد از این یابی ز جانان راحت از یزدان فرج
دل بیکبار از فرج نومید نتوان کردو رفت

کز پی یعقوب محزون از بر یوسف بشیر
چون زمان آمد ز مصرآهنگ کنعان کردو رفت

سیف فرغانی بیامد چند روزی در جهان
در سخن همچو لب او شکر افشان کردو رفت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۲۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۲۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.