۳۴۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۶۲

در حلقه زلف تو هر دل خطری دارد
زیرا که سر زلفت پر فتنه سری دارد

برآتش دل آبی از دیده همی ریزم
تا باد هوای تو برمن گذری دارد

من در حرم عشقت همخانه هجرانم
در کوی وصال آخر این خانه دری دارد

تو زاده ایامی مردم نبود زین سان
این مادر دهرالحق شیرین پسری دارد

ازتو بنظر زین پس قانع نشوم می دان
زیرا که چومن هرکس با تو نظری دارد

تلخی غمت خوردم باشد سخنم شیرین
ای دوست ندانستم کین نی شکری دارد

جایی که غمت نبود شادی نبود آنجا
انصاف غم عشقت نیکو هنری دارد

درمذهب درویشان کذبست حدیث آن
کز عشق سخن گوید وز خود خبری دارد

کردم بسخن خود را مانند بعشاقت
چون مرغ کجا باشد مور ارچه پری دارد

من بنده بسی بودم در صحبت آن مردان
عیبم نتوان کردن صحبت اثری دارد

نومید مباش ای سیف از بوی گل وصلش
در باغ امید آخر هر شاخ بری دارد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۶۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۶۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.