۲۸۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۷۴

عشق تو مرا ز من برآورد
بردم ز خود و ز تن درآورد

حسنت بکرشمهای شیرین
صد شور ز جان من برآورد

عشق آمده بود بر در دل
عقل از پی دفع لشکر آورد

حسن تو رسید با صد اعزاز
دستش بگرفت و اندر آورد

عشقت که بپای خویش ما را
غوغای غم تو بر سر آورد

کس را ز پدر نماند میراث
این واقعه ییست مادر آورد

در بحر تو غم غرقه گشتم
بنگر صدفم چه گوهر آورد

سودای تو شاعریم آموخت
تخمی که تو کشتی این برآورد

آن کو درمی ندارد از سیم
با سکه تو چنین زر آورد

وز طبع چو شاخ بی ثمر سیف
از بهر تو میوه تر آورد

بیهوش شدم چو از در تو
«باد آمد و بوی عنبر آورد»
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۷۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۷۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.