هوش مصنوعی:
این متن شعری عرفانی و اخلاقی است که بر اهمیت عشق و ارادت به معشوق حقیقی (خداوند یا عارف) تأکید دارد. شاعر بیان میکند که تنها کسانی که در طلب او هستند به سود حقیقی میرسند و دیگران، حتی با تلاش بسیار، بدون این طلب بیبهره میمانند. او همچنین به نکوهش دنیاپرستی و ستایش عشق حقیقی میپردازد.
رده سنی:
16+
مفاهیم عمیق عرفانی و اخلاقی موجود در این متن برای درک و تجربه نوجوانان و بزرگسالان مناسب است. این شعر نیازمند سطحی از بلوغ فکری و شناختی است تا بتواند معنای عمیق آن را درک کند.
شمارهٔ ۲۳۲
دولت نیافت هر که طلب کار ما نبود
سودی نکرد هرکه خریدار ما نبود
آن کوزهر دو کون بغیر التفات داشت
او حظ خویش جست، طلب کار ما نبود
سگ از کسی بهست که او راه ما نرفت
شیراز سگی کمست که در غار ما نبود
آن کو متاع جان نکند ترک، رخت او
در خانه به که لایق بازار مانبود
آن مرد کاردان که همه ساله کار کرد
خاکش دهند مزد که در کار مانبود
زاهد نخواست دنیی وعقبی امید داشت
جنت پرست عاشق دیدار مانبود
تو بنده خودی دم آزادگی نزن
کآزاد نیست هر که گرفتار ما نبود
در کیسه قبول منه گر چه زر بود
آن نقد را که سکه دینار ما نبود
ازدردها که خاصیتش مرگ جان بود
آن دل شفا نیافت که بیمار ما نبود
صد خانه رابآتش خود پر ز دود کرد
آن تیره دل که قابل نوارما نبود
شاعر همه زلیلی و مجنون کند حدیث
کو را خبرز مخزن اسرار ما نبود
هر سوشتافتی و ندانم که یافتی
جای دگر گلی که بگلزار ما نبود
باصد گل عطا که بگلزار ما درست
یک خار منع برسر دیوار ما نبود
ای جمله از تو،از همه کس در طریق تو
تقصیر رفت،بخت مگر یار ما نبود
رویت جمال خویش بر آفاق عرضه کرد
ادراک آن وظیفه ابصار ما نبود
باآن همه خطر که درین راه سیف راست
بعداز مقام قرب تو مختارما نبود
این کار دولتست کنون تا کرا رسد
قرب جناب تو حدو مقدار مانبود
سودی نکرد هرکه خریدار ما نبود
آن کوزهر دو کون بغیر التفات داشت
او حظ خویش جست، طلب کار ما نبود
سگ از کسی بهست که او راه ما نرفت
شیراز سگی کمست که در غار ما نبود
آن کو متاع جان نکند ترک، رخت او
در خانه به که لایق بازار مانبود
آن مرد کاردان که همه ساله کار کرد
خاکش دهند مزد که در کار مانبود
زاهد نخواست دنیی وعقبی امید داشت
جنت پرست عاشق دیدار مانبود
تو بنده خودی دم آزادگی نزن
کآزاد نیست هر که گرفتار ما نبود
در کیسه قبول منه گر چه زر بود
آن نقد را که سکه دینار ما نبود
ازدردها که خاصیتش مرگ جان بود
آن دل شفا نیافت که بیمار ما نبود
صد خانه رابآتش خود پر ز دود کرد
آن تیره دل که قابل نوارما نبود
شاعر همه زلیلی و مجنون کند حدیث
کو را خبرز مخزن اسرار ما نبود
هر سوشتافتی و ندانم که یافتی
جای دگر گلی که بگلزار ما نبود
باصد گل عطا که بگلزار ما درست
یک خار منع برسر دیوار ما نبود
ای جمله از تو،از همه کس در طریق تو
تقصیر رفت،بخت مگر یار ما نبود
رویت جمال خویش بر آفاق عرضه کرد
ادراک آن وظیفه ابصار ما نبود
باآن همه خطر که درین راه سیف راست
بعداز مقام قرب تو مختارما نبود
این کار دولتست کنون تا کرا رسد
قرب جناب تو حدو مقدار مانبود
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۷
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۳۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۳۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.