۲۶۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۴۸

بی تو دل خسته جان نمی خواهد
جان بی رخ تو جهان نمی خواهد

جان میدهد وجهان خود آن تست
دل وصل تو رایگان نمی خواهد

وزآنکه درین بهات سودی نیست
این بنده ترا زیان نمی خواهد

من باتو نشستن آرزو دارم
وین مجلس ما مکان نمی خواهد

آنرا که حدیث تو بدل پیوست
دیگر دهنش زبان نمی خواهد

زهر غم تو بجان خورم زیرا
کآن لقمه جز این دهان نمی خواهد

مشتاق تو در جهان نمی گنجد
سیمرغ تو آشیان نمی خواهد

از دنیی وآخرت تبرا کرد
این ترک بگفت وآن نمی خواهد

هرتیر که عشق راست در جعبه
جز ابروی تو کمان نمی خواهد

برهر که نشانه گشت تیرت را
گر تیغ زنی امان نمی خواهد

منویس ومگوی سیف فرغانی
کین قصه دگر بیان نمی خواهد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۴۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۴۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.