۳۰۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۵۷

ازرخت در نظرم باغ وگلستان آید
وز لبت در دهنم چشمه حیوان آید

روی خوب تو گر اسلام کند بروی عرض
همچو دین بت شکند کفر ومسلمان آید

گر رخ خویش بعشاق نمایی یک شب
در مه روی تو ای دوست چه نقصان آید

آفتابی چوتو با خویشتن آرد بر من
روز وصلت چو شب هجر بپایان آید

برسر کوی تو بسیار چو من می گردند
مگس آنجا که شکر دید فراوان آید

گوی میدان تماشاش زنخدان تو بس
گر دلی در خم آن زلف چو چوگان آید

کامش از دادن جان تلخ نگردد هرگز
لب شیرین تو آن را که بدندان آید

با نسیم سر زلف تو بتأثیر یکیست
بوی پیراهن یوسف که بکنعان آید

مرگ را حکم روان نیست برآن کس کو را
بهر بیماری دل درد تو درمان آید

بی غم عشق تو دایم منم از طاعتها
همچو عاصی که گنه کرد وپشیمان آید

بر زر وسیم زنم سکه دولت چو مرا
خطبه شعر بنام چوتو سلطان آید

سخن آورده عشقست نه پرورده طبع
همه دانند که این گوهر از آن کان آید

سیف فرغانی پیوسته سخن شیرین گو
تا پسندیده آن خسرو خوبان آید
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۵۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۵۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.