۲۷۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۳۷

دلم ببوسه شکر خواست زآن لب چو عقیق
ولیک نیست مرا دولت وترا توفیق

بکارگاه جمال تو در همی سازند
سمن ببوی بنفشه شکر برنگ عقیق

مدام مستم چون ریخت ساقی جنت
شراب عشق توم در دل چو جام رقیق

مراست سوی تو ای رشک ماه ذره دلیل
مراست در رهت ای آفتاب سایه رفیق

در وصال طلب می کند چو ماهی آب
دل صدف صفتم ای غم تو بحر عمیق

بهشت وصل بیارای وجلوه کن دیدار
کز اهل رحمتم، ای هجرتو عذاب حریق

چومرغ در قفس وهمچو ماهی اندر دام
همی تپد دل تنگم درین گرفته مضیق

شکر بلعل تو نسبت همی کند خود را
ولی چه نسبت دردی خمر را برحیق

حدیث بنده زتأثیر عشق نظم گرفت
بآسیا چو رسد مغزگندم است دقیق

اگر چه خال و خط وزلف وروست ترکیبش
درو مجاز نباشد گرش کنی تحقیق

زطعن کس مکن اندیشه سیف فرغانی
زقطره غم نخورد هرکه شد ببحر غریق
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۳۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۳۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.