۳۲۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۴۰

ای که در باغ جمالست رخ تو چون گل
گل تو در سخن آورد مرا چون بلبل

گر ببستان نگری ور بگلستان گذری
باد بر خاک نهد پیش تو رخساره گل

نیست با عز تو در کوی تو درویشی عار
هست از بند غلامی تو آزادی ذل

عشق تو تاختن آورد و مرا کرد شکار
چیست عصفور که سیمرغ درو زد چنگل

عجمی وار مرا سلسله در گردن کرد
هندوی زلف تو ای ترک تتاری کاکل

تشنه وصل ترا چند سبو زد بر سنگ
طاق ابروی تو آن آب لطافت را پل

هر که بی راه بر عشق تو ره رفت او را
زلف تو راه زد ای روی تو هادی سبل

تو بدین حسن در ایام فزودی فتنه
من بدین شعر در آفاق فگندم غلغل

بسخن مرد ز عشاق تو نتواند شد
همچو شاهین نشود خاد بزرین زنگل

ادبم گفت خمش باش و دگر شعر مگو
نتوانم که مرا شوق (تو) می گوید قل

سیف فرغانی در زمره عشاق تو نیست
اسب شطرنج بمیدان نرود با دلدل
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۳۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۴۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.