۳۱۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۱۱

آن دوست که ما ازآن اوییم
در زمره عاشقان اوییم

این بخت نگر که جمله مردم
آن خود وما ازآن اوییم

وین دولت بین که از دو عالم
آزاد چو بندگان اوییم

گر مرده همه بدرد عشقیم
ور زنده همه بجان اوییم

او گلشن بلبلان عشقست
ما بلبل گلستان اوییم

ما کرده نشان خویشتن محو
وندر طلب نشان اوییم

ما همچو زبان بهر دهان در
بهر لب بی دهان اوییم

جبریل زما مگس نراند
چون از مگسان خوان اوییم

سلطان نبود چو ما توانگر
اکنون که گدای نان اوییم

شیران همه کاسه لیس مایند
تاما سگ استخوان اوییم

گرچه چو در ازپی گشایش
پیوسته برآستان اوییم

برما در این قفس گشادست
تا بسته ریسمان اوییم

ماراتو کسی مدان که چون سیف
ما هیچ کسان کسان اوییم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۱۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۱۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.