۳۳۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۱۰

غنچه چون کرد تبسم سوی صحرا نرویم
گل بخندی زمانی بتماشا نرویم

مادرین کوی مقیمیم چو اصحاب الکهف
گر کسی سنگ زند همچو سگ از جا نرویم

کوی معشوق و در دوست بهست از همه جای
ما هم اینجا بنشینیم و بصحرا نرویم

ور بنانی نرسیم از در او بر در او
چون سگ از فاقه بمیریم و بدرها نرویم

با دل پر خون چون غنچه بهم آمده ایم
ما ببادی چو گل ای دوست ز هم وانرویم

گر ببستان شدن از ما نپسندی ز آن روی
پرده برگیر و گلستان بنما تا نرویم

بطرب دست بزن بر سر ما پای بکوب
کز سر کوی تو گر سر برود ما نرویم

سیف فرغانی با دوست بگو جور مکن
که بدین مروحه ما از سر حلوا نرویم

وعده دادی به شب وصل (خودو) می ترسیم
که فراموش کنی گر بتقاضا نرویم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۰۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۱۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.