۲۸۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۱۳

ای چشم من از رخ تو روشن
چشمی بکرشمه بر من افگن

اکنون که بدیدن تو ما را
شد چشم چو آب دیده روشن

جان و دل و عقل هر سه هستند
در عشق تو چون دو چشم یک تن

ای مردم چشم دل خیالت
دارم ز تو من درین نشیمن

در جامه تنی چو ریسمانی
در سینه دلی چو چشم سوزن

دل در طلب تو هست فارغ
چون مردم چشم از دویدن

روی تو بنیکویی مه و نور
چشم من و خواب آب و روغن

شد چشم بدو زبان بدگوی
اندر حق تو ز همت من

نابینا همچو چشم نرگس
ناگویا چون زبان سوسن

ای دلبر دوست تو همی باش
ایمن پس ازین ز چشم دشمن

تا چشم بود نهاده در سر
تا جان باشد نهفته در تن

از روی تو چشم برنداریم
کز روی تو جان ماست گلشن
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۱۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۱۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.