۲۷۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۹۰

ای ازلب تو مجلس ما پر شکر شده
عاشق بدیدن تو زخود بی خبر شده

دریای عشق دردل ما موج می زند
تااز تو گوش ما (چو) صدف پر گهر شده

عاشق که جز تو دردل او نیست این زمان
اندر ره تو آمده کز خود بدر شده

درهر قدم اگرچه سری کرده زیر پای
سرباز پس فگنده و او پیشتر شده

چون گوش بهر طاعت تو جمله گشته سمع
چون چشم سوی تو همه اعضا نظر شده

درکوی تو که مجمع ارواح و انفس است
زآفاق در گذشته و زافلاک برشده

در مجلس تو سوختگان تو همچو شمع
زنده بتیغ گشته و کشته بسر شده

دلدادگان صورت جان پرور ترا
ازبهر کشف حال معانی صور شده

آبی کشیده شاخ زبیخ درخت خوش
قسمی ازو شکوفه وقسمی ثمر شده

تا گفته ای درآیمت ازدر بدین امید
مارا بسان چشم همه خانه درشده

مرسیف راکه دیده زغیر تو باد کور
دل کار چشم کرده بصیرت بصرشده
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۸۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۹۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.