۲۷۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۰۴

چو کرد زلف تو پیرامن قمر حلقه
قمر ز هر طرفی بوسه داد بر حلقه

ز بند و حلقه زلف تو برده بودم جان
کمند زلف تو بازم کشید در حلقه

ز عاشقان تو ز آن زلف کس پریشان نیست
بغیر بنده که آن جمع راست سر حلقه

ز زلف تو که گریزد که بند کردستی
هزار عاشق شوریده را بهر حلقه

چو بند زلف تو زنجیر کرد در پایم
زدم ز بدست طلب بر هزار در حلقه

بسان پای دلم ای صبادر آوردست
در آن دو زلف چو زنجیر و می شمر حلقه

بهر طرف که نظر می کند دلم ز آن سوست
کمند زلف تو افتاده حلقه برحلقه

چو نقطه زو نتواند نهاد پای برون
کجا کشید قضا دایره قدر حلقه

همین که پای دلی دست دادش اندر حال
در افگند سر زلفت بیکد گر حلقه

دلم چو سلسله در هم شود ز رشک آن دم
که گرد موی میانت کند کمر حلقه

بسعی بخت بگردن درافگند اقبال
مرا ز ساعد سیمینت ای پسر حلقه

مپوش روی ز قومی که زیر پرده شب
زنند بر درت از شام تا سحر حلقه

ز دیده در بفشانم چو دست سیمم نیست
که بهر گوش غلامت کنم ز زر حلقه

تو گنج حسنی و کرده چو مار بر سر گنج
زمرد خط تو گردلعل تر حلقه

برای گوش تو کردیم حلقها پر در
که نیست آن لایق آن گوش بی درر حلقه

ردیف این در از آن (حلقه) کرده ام کو را
بگوش تو نرساند کس مگر حلقه

بدستیاری زلف تو سیف فرغانی
شکست بر دل اگر بند داشت ور حلقه
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۰۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۰۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.