۲۷۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۱۸

ای رفته دور از برما چون نیامدی
دیگر بدین جناب همایون نیامدی

عاشق مدام قربت معشوق خود خوهد
گر عاشق منی بر من چون نیامدی

نفست روا نداشت که آید بکوی ما
گاوت کشش نکرد چو گردون نیامدی

عشاق خیمه جمله بصحرای جان زدند
ای شهر بند تن تو بهامون نیامدی

غیر ترا چو دیو بلاحول را ندیم
تو چون پری ترقیه وافسون نیامدی

لیلی ملاحت از درما کسب کرده بود
زین حسن غافلی که چو مجنون نیامدی

چون بیضه مرغ تربیت ماترا بسی
بگرفت زیر بال وتو بیرون نیامدی

مانند زرترا بترازوی امتحان
بسیار بر کشیدم و افزون نیامدی

در کوی عشق اگر تو گدایی کنی منال
کاینجا تو باخزینه قارون نیامدی

گر کفش تو دریده (شود) در رهش مرنج
کاینجا تو با درفش فریدون نیامدی

جانی که هست داده اودان، ازآنکه تو
سیراب بر کناره جیحون نیامدی

من چون خجل شدم کرمش گفت سالهاست
تا تو مقیم این دری اکنون نیامدی

صباغ طبعت از خم تلبیس خویش سیف
بسیار رنگ داد و دگرگون نیامدی

ای شعر بهر نظم تو جز در صفات دوست
بسیار فکر کردم و موزون نیامدی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۱۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۱۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.