۳۰۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۴۱

هرکس از عشق می زند نفسی
عاشق تو به جز تو نیست کسی

شکرستان حسنی و ماییم
شکرستان حسن را مگسی

نظری سوی ما گدایان کن
کندرین حسرتند خلق بسی

در دل هرکسی ز تو سوزی
در سر هریکی ز تو هوسی

از پی صید ما میفکن دام
که ز دست تویم در قفسی

شرمسارم که بهر خدمت تو
جز بجانیم نیست دست رسی

ای که در پیش تیز می رانی
یکدم اندیشه کن ز بازپسی

بتو پیوست سیف فرغانی
نتوانم جدا شدن نفسی

ببرد با خودش ببستانها
خویشتن چون بآب داد خسی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۴۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۴۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.