۲۹۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۶۲

ای گرفته زحدیث تو جهان شیرینی
از تو در کام دل ودر لب جان شیرینی

شکر و شهد مرا بهر غذای دل وجان
در لب لعل تو دادند نشان شیرینی

راست چون لقمه غم کام دلم تلخ کند
گر مرا جز لبت آید بدهان شیرینی

چند در حسرت خود کام کنی تلخ مرا
از لب چون شکر خود بچشان شیرینی

تا حدیث لب لعلت بزبان آوردم
همچو آب از سخنم گشت روان شیرینی

گر چه در عهد تو بسیار نکویان هستند
روح لیسیده زلبشان بزبان شیرینی

کس چو تو نیست ازیراکه برابر نبود
گر چه با تره بود بر سر خوان شیرینی

از سر لطف بمن بنده نظر کن یکبار
بمگس گرچه نباشد نگران شیرینی

عاشقان را زتو هر لحظه امیدی دگرست
درد سر چند کشد ازمگسان شیرینی

بر سر خوان که برو شور و ترش خورده شود
چون مسلم بدر آید زمیان شیرینی

گرچه رو ترش کنی و سخنت، باکی نیست
که بسازند زغوره بزمان شیرینی

ور بجان از لب تو بوسه خرم گویم شکر
که ببازار شما نیست گران شیرینی

سیف فرغانی از ذکر لب چون شکرش
تو درین شعر بآفاق رسان شیرینی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۶۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۶۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.