۲۸۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۷۸

عشق تو دردست و درمانش تویی
هست عاشق صورت و جانش تویی

آنچه در درمان نیابد دردمند
هست در دردی که درمانش تویی

سالک راه تو زاول واصلست
کین ره از سر تا بپایانش تویی

عاشقت کی گنجد اندر پیرهن
چون ز دامن تا گریبانش تویی

ما و تو این هر دو یک معنی بود
کآشکارش ما و پنهانش تویی

عاشق روی ترا در دین عشق
غیر تو کفرست و ایمانش تویی

دل بتو زنده است همچو تن بجان
این خضر را آب حیوانش تویی

خوشه خوشه کشت هستی جوبجو
زرع بی آبست و بارانش تویی

این غزل شطح است و قوالش منم
وین سخن حق است (و) برهانش تویی

منطق الطیر سخنهای مرا
کس نمی داند سلیمانش تویی

سیف فرغانی از آن بر نقد شعر
سکه زین سان زد که سلطانش تویی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۷۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۷۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.