۲۵۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۸۰

این اتفاق طرفه بین کندر فتد
چون من گدایی با چو تو شهزاده یی

کی کفؤ باشد ماه را استاره یی
چون مثل باشد لعل را بیجاده یی

مپسند کز کمتر غلامی کم بود
در بندگی تو چو من آزاده یی

انصاف ده تا چون شکیبایی کند
بی چون تو دلبر همچو من دلداده یی

نگرفت نقش دیگری تا نقش خود
بنشاندی در طبع چون من ساده یی

ای خورده روح از جام عشقت باده یی
می کن نظر در کار کارافتاده یی

مخمور کرده عقل هشیار مرا
چشمت که مستی می کند بی باده یی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۷۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۸۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.