هوش مصنوعی: این متن یک شعر عرفانی و حماسی است که در آن شاعر از حالات روحی خود در مواجهه با عشق و رنج سخن می‌گوید. همچنین، بخش‌هایی از شعر به مدح و ستایش یک پادشاه یا شخصیت قدرتمند اختصاص یافته است. شاعر از عناصر طبیعی مانند آتش و آب به عنوان نمادهای عشق، رنج، قدرت و پاکی استفاده کرده است.
رده سنی: 16+ متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و حماسی است که درک آن نیاز به بلوغ فکری و تجربه زندگی دارد. همچنین، برخی از تصاویر و مفاهیم ممکن است برای مخاطبان جوانتر پیچیده باشد.

شمارهٔ ۱۲ - مدح سلطان مسعود

نشسته ام ز قدم تا سر اندر آتش و آب
توان نشستن ساکن چنین در آتش و آب

همی نخسبم شبها و چون تواند خفت
کسی که دارد بالین و بستر آتش و آب

همه بکردم هر حیلتی که دانستم
مرا نشد ز دل و دیده کمتر آتش و آب

ز آب عارض دارد بتم ز آتش رخ
نه بس شگفت بود بر صنوبر آتش و آب

بدیع و نغز برآراسته است چهره او
به آب و آتش و عنبر معنبر آتش و آب

چو آب و آتش راند سخن به صلح و به جنگ
چگونه گنجدش اندر دو شکر آتش و آب

نبست صورت ما به جمال صورت او
نشد پدید که گردد مصور آتش و آب

نکرد یاد من و یادگار داد مرا
خیال آن صنم ماه منظر آتش و آب

برفت یارم و من ماندم و برفت و بماند
ز رنج در دل و از درد در بر آتش و آب

بسا شبا که در او رشک برد و رنگ آورد
ز گونه می و از لون ساغر آتش و آب

نشستم و ز دل و چشم خویش بنشاندم
به وصل آن بت دلجوی دلبر آتش و آب

بسا فراوان روزا که از سراب و سموم
گرفت روی همه دشت یکسر آتش و آب

بخواست جست ز من عقل و هوش چو در من جست
ز چپ و راست چو برق و چو صرصر آتش و آب

در آب و آتش راندم همی و گشت مرا
به مدح شاه چو دیبای ششتر آتش و آب

علاء دولت مسعود کار و نهیش را
مطیع گشت به صنع کروکر آتش و آب

سپهر قوت شاهی که سهم و صولت او
همی فشاند بر چرخ و اختر و آتش و آب

زدوده تیغش بارید بر نواحی کفر
چو تیغ حیدر بر حصن خیبر آتش و آب

نبست راهش هرگز بلا و فتنه چنانک
نبست هرگز راه سکندر آتش و آب

چو خاک میدان گیرد ز باد حمله سخت
به زخم صاعقه انگیز خنجر آتش و آب

ز باد خاک در آمیخته برون نگرد
سوار جنگی بیند برابر آتش و آب

سبک زبانه زد ناگه و ستونه کند
ز تیغ و نیزه سلطان صفدر آتش و آب

به دست گوهربارش در آب و آتش رزم
کشیده گوهرداری به گوهر آتش و آب

شرار موجش باشد بر آسمان و زمین
که درد و حدش گشتست مضمر آتش و آب

نگاه کرد نیارند چون برانگیزد
در آن تناور کوه تکاور آتش و آب

به حمله بندد بر شور و فتنه راه گذر
به تیغ بارد بر درع و مغفر آتش و آب

چو مار افعی بر خویشتن همی پیچید
ز بیم ضربت آن مار پیکر آتش و آب

شها چو آید دریای کینه تو به جوش
ز هیچ روی نبینند معبر آتش و آب

ز نوک ناوک تو گر کند غضنفر یاد
بخیزد از دل و چشم غضنفر آتش و آب

اگر به خشم نهیب تو بر جهان نگرد
شود مسلط بر هفت کشور آتش و آب

ز عنف و لطف خصال تو خواستند مدد
بلی دگر نه بماندندی ابتر آتش و آب

به طوع خدمت شمشیر و حربه تو کنند
اگر شوند ز گردون مخیر آتش و آب

چو تو عزیمت پیکار و قصد رزم کنی
روند با تو برابر دو لشکر آتش و آب

اگر کژ افتد رهبر ز راه درماند
شوند پیش سپاه تو رهبر آتش و آب

تو را به هر جا فرمان برند و مأمورند
اگر چه دارند اقدام منکر آتش و آب

مثل ز باختر و خاور ار بجوییشان
دوند پست کنان کوه و کر در آتش و آب

وگر مخالف حصنی کشد ز آهن و سنگ
بر او تگ آرند از روزن و در آتش و آب

اگر به ضد تو شاهی رسد به افسر و تخت
کنندش زیر و زبر تخت و افسر آتش و آب

وگر بنام عدوی تو هیچ خطبه کنند
ز چپ و راست درافتد به منبر آتش و آب

وگر ز خدمت تو سرکشی بتابد سر
ز هر سوییش درآید چو چنبر آتش و آب

تبارک الله سلطان امر و نهی تو را
چگونه تابع و رامند بنگر آتش و آب

به چین و روم گذر کرد هیبت تو گرفت
دماغ و دیده فغفور و قیصر آتش و آب

بر آن سپه که کشد دشمن تو حمله برند
ز شرق باختر و حد خاور آتش و آب

در آب و آتش چون بنگریست حشمت تو
به چشمش آمد سست و محقر آتش و آب

ز مهر و کین تو روزی دو نکته بستیدند
ز لفظ نظم نکردند باور آتش و آب

خیال خشم تو ناگاه خویشتن بنمود
فتاد لرزه چو دیوانگان بر آتش و آب

ز رفعت کله و بأس سطوت تو کنند
اگر برند خصومت به داور آتش و آب

ز اوج قدر تو دیدست پستی اختر و چرخ
ز حد تیغ تو بر دست کیفر آتش و آب

به ساق عزم تو و کعب حزم تو نرسد
اگر بگیرد تا قلب و محور آتش و آب

نسیم خلق تو بر آب و آتش ار بوزد
چو مشک و عنبر گردد معطر آتش و آب

شگفت نیست که از رای عدل گستر تو
شوند ساخته چون دو برادر آتش و آب

تو کامران ملکی و به نام تو ملکی است
که درگهش را بنده است و چاکر آتش و آب

به عمر خویش ندیدند پادشاه چو تو
ز پادشاهان این دو معمر آتش و آب

تو آن توانگر جاهی که عور و درویشند
به پیش جاه تو این دو توانگر آتش و آب

اگر بخواهد عدلت جهان کند صافی
به نیم لحظه از این دو ستمگر آتش و آب

همیشه تا به جهان هست عالی و سافل
به امر مقضی و حکم مقدر آتش و آب

به گرد گوی هوا و به گرد گوی زمین
محیط گشته دو گوی مدور آتش و آب

به حرق و غرق تن و جان دشمنت بادند
تو را به طبع مطیع مسخر آتش و آب

بدیع مدحی گفتم بدان نهاد که هست
ز لفظ و معنی آن نقش و دفتر آتش و آب

شنیده ام که کمالی قصیده ای گفته است
همه بناء ردیفش چندین در آتش و آب

به شعر لفظ مکرر نگرددم لیکن
ردیف بود و از آن شد مکرر آتش و آب
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب: قصیده
تعداد ابیات: ۶۰
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۱ - وصف ابر و ثنای سیف الدوله محمود بن ابراهیم
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۳ - هم در ثنای او
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.