هوش مصنوعی: این متن شعری است که از عناصر طبیعت مانند آب و آتش به عنوان نمادهای قدرت، عدالت، و هیبت استفاده می‌کند. شاعر با ترکیب این دو عنصر، تصاویری از جنگ، صلابت، و اقتدار حاکمان را ترسیم می‌کند. همچنین، از مفاهیمی مانند عدالت، سیاست، و پیروزی در نبردها سخن می‌گوید.
رده سنی: 16+ متن دارای مفاهیم پیچیده و استعاری است که درک آن نیاز به بلوغ فکری و آشنایی با ادبیات کلاسیک فارسی دارد. همچنین، برخی از تصاویر و مفاهیم مرتبط با جنگ و قدرت ممکن است برای مخاطبان جوانتر نامناسب باشد.

شمارهٔ ۱۳ - هم در ثنای او

ببرد خنجر خسرو قرار از آتش و آب
اگر چه دارد رنگ و نگار از آتش و آب

چو آب و آتش نرمست و تیز نیست شگفت
از آن که بودش پروردگار از آتش و آب

گرفت از آب صفاور بود از آتش نور
چو آبدار شد و تابدار از آتش و آب

کند چو آتش و آب آب و آتش اندر زخم
اگر مخالف سازد حصار از آتش و آب

در آب و آتش هرگز نرفت جز ناکام
برون نیامد جز کامکار از آتش و آب

همی قرار نیابد چو آب و آتش از آن
که هست گوهر آن بی قرار از آتش و آب

به زخم گرم کند سرد شخص دشمن از آنک
مرکبست چو طبع بهار از آتش و آب

در آب و آتش نیرنگ ها نماید صعب
چو ساحران به کف شهریار از آتش و آب

سر سلاطین مسعود کآفرید و سرشت
شکوه هیبت او کردگار از آتش و آب

علاء دولت و دین خسروی که حشمت او
ستد به قوت عدل اقتدار از آتش و آب

به پیش گنجش مفلس بود جهان غنی
اگر چه باشد پیشش بسیار از آتش و آب

هراس و هیبتش از بهر حبس فتنه همی
کنند حصنی سقف و جدار از آتش و آب

شکوه او به امارت اگر درآرد سر
بودش رای زن و کاردار از آتش و آب

خیال جان بداندیش چون بر او گذرد
به پیشش آرد نزل و نزار از آتش و آب

وگر شوند به بیداری آب و آتش مست
برد مهابت دادش خمار از آتش و آب

ز گرم و سرد جهان رأی او برون آمد
زدوده ذات چو زر عیار از آتش و آب

خدایگانا در موقف مظالم تو
کند زمانه شعار و دثار از آتش و آب

صلابت تو نگردد ضعیف از آفت و شور
سیاست تو نگردد فگار از آتش و آب

عزیمت تو دو رگ دارد از شتاب و درنگ
چنانکه داشت دو رنگ ذوالفقار از آتش و آب

مثال حزم تو را دست و پای از آهن و سنگ
لباس عزم تو را پود و تار از آتش و آب

ز مهر و کین تو ای کوه کین و مهر جهان
توانگر آمد چون کوهسار از آتش و آب

به بزم و رزم تو شاید که زاید و خیزد
ز خشم عفو تو سیل و غبار از آتش و آب

به جان ز خشم تو بدخواه زینهار نیافت
که یافتست به جان زینهار از آتش و آب

چو رزمگه راتف و سرشگ حمله و خوی
کند چو دوزخ و دریا کنار آتش و آب

به مرغزار قضا از درخت بأس و عمل
دو شاخ طرفه دمد برگ و بار از آتش و آب

مبارزان را بیم و امید ننگ و نبرد
دو جامه پوشد ناچار و چار از آتش و آب

چو آب و آتش درهم جهند خوف و رجا
چو دود ابر برآید سوار از آتش و آب

تو حمله آری چو آب و آتش از چپ و راست
به ضرب و طعن برآری دمار از آتش و آب

نه آب گیرد موج نه آتش آرد جوش
چو تو برون گذری بادوار از آتش و آب

خلیل آتش کوبی کلیم آب نورد
چه باک داری در کارزار آتش و آب

زمین و که را پیرار لشگر تو به هند
کشید و بست بساط و ازار از آتش و آب

نصیب آتش و آبش دو ساله داد امسال
که تو نصیب ندادیش پار از آتش و آب

به یک غزات که کردی و هم کنی صد سال
گرفت بقعه کفر اعتبار از آتش و آب

چو بانگ موکب تو بر بساط غزو بخاست
نداد گنج همه گنگبار از آتش و آب

همی گذشتند اندر مصاف هایل تو
یلان چون سپر جان سپار از آتش و آب

ندید ملتی سودی ز باد پیمودن
نیافت نیز ره آن خاکسار از آتش و آب

بماند عاجز و حیران که شد زمین و هوا
به چشمش اندر چون قیر و قار از آتش و آب

سپاه تو ز پس و او در آب گنگ از پیش
به حرق و غرق چنین شد شمار از آتش و آب

به پیل و مال تو امسال ازو مشو راضی
هلاک بر تن و جانش ببار از آتش و آب

فدای جان و تنش کرد پیل و مال چو دید
چنین دو دشمن کینه گذار از آتش و آب

به گردش اندر ناگاه حلقه کن لشگر
نگاهبانان بر وی گمار از آتش و آب

مدان گر آب در آتش قرار خواهد جست
برهمن است و نجوید قرار از آتش و آب

طریق برهمنان دیده ای که چون باشد
زنان و مردان خوش روزگار از آتش و آب

در آب و آتش جان و روان دهند به طبع
بلی کنند همه افتخار از آتش و آب

چو شیر و مار برو زن سپه به رویش آر
به چنگ شیر و به دندان مار از آتش و آب

چو همتت همه غزو است و مانعی نبود
وگر چو موج زند رهگذار از آتش و آب

نه دیر زود شود همچو بقعه قنوج
بنای بتکده قندهار از آتش و آب

بر آب و آتش حکم تو جایز و جاریست
سپاه را مددکاری آر از آتش و آب

تو را چو آب و چو آتش مطیع و منقادند
چو شد سپاهی دیگر بدار از آتش و آب

زیان چه دارد اگر وقت کار و ساعت جنگ
بود سپاه تو را دستیار از آتش و آب

تو را به میمنه و میسره روان گردد
دو خیل دل شکر جانشکار از آتش و آب

بکش به گرد معادی دین سکندر وار
بزرگ حصنی سخت استوار از آتش و آب

که دشمن تو چو برگشت ره فرو بندد
برو چو کوه یمین و یسار از آتش و آب

چو آب و آتش باشد ز لشکر تو دو فوج
دو صف طرازد هر مرغزار از آتش و آب

بر آن سپاه که بدخواه دولت تو بود
برند حیله حباب و شرار از آتش و آب

زدم ز دانش رائی و گر نخواهی تو
نکو برآیدت این شغل و کار از آتش و آب

ولیک تیغ تو هرگز بدین رضا ندهد
که داشته است همه ساله عار از آتش و آب

نگنجد اندر طبعش که هیچ وقت او را
به هیچ کار بود پیشکار از آتش و آب

تو معجز ملکانی و هست رای تو را
به ملک معجزه بی شمار از آتش و آب

اگر گسسته شود مهرت از مدار فلک
شود گسسته فلک را مدار از آتش و آب

وگر گذاری ناگه بر آب و آتش تیغ
چه ناله ها شنوی زارزار از آتش و آب

تو چشم روشن و دلشاد زی که در دل و چشم
خلد عدوی تو را خارخار از آتش و آب

خدای خط تو صد ساله ملک داد آن روز
که جوش کرد همه شابهار از آتش و آب

عقار خواه خوش لعل جام با ممزوج
که سست گردد طبع عقار از آتش و آب

ز می گساری مه پیکری که گویی هست
بدیع صورت آن میگسار از آتش و آب

همیشه تا به جهان اقتضای طبع آن است
که گرم و سرد برآید بخار از آتش و آب

بسان کوره و چشمه عدوت را دل و چشم
مباد خالی لیل و نهار از آتش و آب

نتیجه ای است ز طبع این قصیده اندر وی
لطیف معنی یابی هزار آتش و آب

چو آب و آتش گیتی نماند ای عجبی
بماند خواهد این یادگار از آتش و آب
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب: قصیده
تعداد ابیات: ۶۹
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۲ - مدح سلطان مسعود
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۴ - ستایش سلطان ظهیرالدوله ابراهیم
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.