هوش مصنوعی:
متن بالا یک شعر فلسفی و عرفانی است که از زبان شاعری بیان میشود که از بیعدالتیها و ناملایمات زندگی شکایت دارد. او از بیاعتباری خود در میان مردم، ناکامیها و رنجهایش میگوید، اما در عین حال به دانش و خرد خود افتخار میکند. شاعر به ناپایداری دنیا و بیثباتی شرایط زندگی اشاره میکند و از مخاطب میخواهد که در برابر سرنوشت تسلیم نشود و با خرد و تدبیر پیش برود. همچنین، او به دشمنانش هشدار میدهد که حسادت و دشمنی سودی ندارد و در نهایت، حقانیت او آشکار خواهد شد.
رده سنی:
16+
متن دارای مفاهیم عمیق فلسفی و عرفانی است که درک آنها به بلوغ فکری و تجربهی زندگی نیاز دارد. همچنین، برخی از مضامین مانند ناامیدی، رنج و بیعدالتی ممکن است برای مخاطبان جوانتر سنگین و دشوار باشد.
شمارهٔ ۱۷۸ - شکایت از حاسدان
تاکیم از چرخ رسد آذرنگ
تا کیم از گونه چون باد رنگ
خاکم کز خلق مرا نیست قدر
آبم کز بخت مرا نیست رنگ
شب همه شب زار بگریم چو شمع
روز همه روز بنالم چو چنگ
عیشی در انده تیره چو گل
طبعی از دانش روشن چو رنگ
در دل و در دیده من سال و ماه
آذر برزین بود و رود گنگ
پشتم بشکست ز آسیب چرخ
زانکه بکبر اندر بینم پلنگ
طبع و دلم پرگهر دانش است
زانهمه سختی که کشیدم چو سنگ
باشد پیوسته سپهر ای شگفت
با بد و با نیک به صلح و به جنگ
تیغ جهان گیران زنگار خورد
آئینه غران صافی زرنگ
هین منشین بیهده مسعودسعد
برکش بر اسب قضا تنگ تنگ
خرد مکن طبع نه چرخیست خرد
تنک مکن دل نه جهانیست تنگ
نه نه از عمر نداری امید
نه نه در دهر نداری درنگ
از پی یک نور مبین صد ظلام
وز پی یک نوش مخور صد شرنگ
تات نپرسند همی باش گنگ
تات نخوانند همی باش لنگ
سود چه از کوشش تو چون همی
روزی بی کوششت آید به چنگ
روزی بی روزی هرگز نماند
در دریا ماهی و در کوه رنگ
ای که مرا دشمن داری همی
هست مرا فخر و تو را هست ننگ
مردم روزی نزید به حسود
دریا هرگز نبود بی نهنگ
والله اگر باشی همسنگ من
گرت بسنجد به ترازوی سنگ
تا کیم از گونه چون باد رنگ
خاکم کز خلق مرا نیست قدر
آبم کز بخت مرا نیست رنگ
شب همه شب زار بگریم چو شمع
روز همه روز بنالم چو چنگ
عیشی در انده تیره چو گل
طبعی از دانش روشن چو رنگ
در دل و در دیده من سال و ماه
آذر برزین بود و رود گنگ
پشتم بشکست ز آسیب چرخ
زانکه بکبر اندر بینم پلنگ
طبع و دلم پرگهر دانش است
زانهمه سختی که کشیدم چو سنگ
باشد پیوسته سپهر ای شگفت
با بد و با نیک به صلح و به جنگ
تیغ جهان گیران زنگار خورد
آئینه غران صافی زرنگ
هین منشین بیهده مسعودسعد
برکش بر اسب قضا تنگ تنگ
خرد مکن طبع نه چرخیست خرد
تنک مکن دل نه جهانیست تنگ
نه نه از عمر نداری امید
نه نه در دهر نداری درنگ
از پی یک نور مبین صد ظلام
وز پی یک نوش مخور صد شرنگ
تات نپرسند همی باش گنگ
تات نخوانند همی باش لنگ
سود چه از کوشش تو چون همی
روزی بی کوششت آید به چنگ
روزی بی روزی هرگز نماند
در دریا ماهی و در کوه رنگ
ای که مرا دشمن داری همی
هست مرا فخر و تو را هست ننگ
مردم روزی نزید به حسود
دریا هرگز نبود بی نهنگ
والله اگر باشی همسنگ من
گرت بسنجد به ترازوی سنگ
وزن: مفتعلن مفتعلن فاعلن (سریع مطوی مکشوف)
قالب: قصیده
تعداد ابیات: ۱۹
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۷۷ - ناله از گرفتاری
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۷۹ - مدح سیف الدوله محمود و تهنیت فتح اگره
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.