۳۸۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱

به امیدی که بگشاید ز لعل یار مشکل ها
خیال آن لب میگون چه خون افتاده در دل ها

مخسب ای دیده چون نرگس به خوش خوابی و مخموری
که شب خیزان همه رفتند و بربستند محمل ها

دلا در دامن پیر مغان زن دست و همت خواه
که بی سالک نشاید کرد قطعاً قطع منزل ها

سبک باران برون بردند رخت از بحر بی‌پایان
نمی‌یابند بیرون شو گران باران به ساحل ها

نظر ابن حسام از ماسوی بردند و او را بین
«مَتی ما تَلقَ مَن تَهوی دَع الدنیا وَ اهمِلها»

ز حد بگذشت مشتاقی به جام باده ی باقی
«اَلا یا ایُّها الساقی ادر کَاساً وَناوِلها»
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.