۳۶۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۷۵

یاد لبت کنم دهنم پرشکر شود
نام رخت برم همه عالم قمر شود

با ابروی سیاه تو پیوسته ام خیال
تاکی خیال کج زسر ما بدر شود

تیر خدنگ غمزه ات از دل کند گذر
گر نه فضای سینه مرو را سپر شود

بنشین که با تو عمر گرامی به سر بریم
عمر آنچنان خوش است که باجان به سر شود

شرح فراق یار نوشتن مجال نیست
کز آب دیده صفحه ی طومار تر شود

ما ره به اختیار به مقصد نمی بریم
آری مگر عنایت او راهبر شود

هر نیک و بد که بر سر ما می رود قضاست
هرگز گمان مبر که نبشته دگر شود

ابن حسام چشم به بهبود روزگار
مگشای و زان بترس کزین هم بتر شود

بگذر ز سر که در ره عشاق اگر ترا
کاری به سر شود هم از این رهگذر شود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۷۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۷۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.