۳۱۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۰۹

دل به ره باز نیامد به فسون وعّاظ
زان که چون خشم فسون خوان تواش نیست حفاظ

غمزه هر لحظه به خونریز دلم تیز مکن
قَد کَفانِی قَتَلتَنی زَمَراتِ الالحاظ

چشم خوش خواب تو شد راهزن بیداران
همچنان خواب خوشش باد و مبادش ایقاظ

گر تو نرمی کنی امروز و درشتی نکنی
لایضُرُّونک فی الحَشر شَدادُ و غَلاظ

شبه گر می طلبی بر سخن ابن حسام
اِنَّها خالیةُ عَن شُبهاتِ الاَلفاظ
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۰۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۱۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.