۳۱۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۵۴

گران جانی مکن جانا و بشنو
مکن تکیه برین چرخ سبک رو

میفکن عشرت امشب به فردا
که روز نو بیارد روزی نو

چو نتوان خورد بیش از روزی خویش 
رها کن تا توانی این تک و دو

بقا و ملک اگر پاینده بودی 
که دادی تخت کیخسرو به خسرو

تو چون طبل تهی دایم بفریاد
زمانه می زند طبل روا رو

دلا بیرون شو ار کاری نداری 
برون شو بایدت از خود برون شو

غلام همت آنم که پیشش
نسنجد حشمت دنیا به یک جو

شب ار در زاویه نبود چراغت
بمان تا مشعل ماه افکند ضو

بس است ابن حسام اینک که افتاد
ز مهر ماه رویان بر تو پرتو
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۵۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۵۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.