۳۵۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۷۲

چون ذرّه به خورشید تو داریم هوایی
در فهم نیازیم به جز روی تو رایی

از باغچه وصل تو بی برگ و نواییم
باشد که ز گلرنگ تو یابیم نوایی

آن غمزه که دی وعده وفا کرد به امروز
آه ار نکند عمر من امروز وفایی

ما عمر دراز قد چون سرو تو جوییم
گر چه نبد از جانب اوطال بقایی

در راه بسی دست زنان بی سر و پاییم
ما هم بزنیم آنچه توان دستی و پایی

با زلف تو حیف است که در بند خطاییم
چون چین سر زلف تو کو نافه گشایی

هجر تو کشیدیم به سودای وصالی
درد تو چشیدیم به امید دوایی

شب ناله من دامن افلاک بگیرد
آخر رسد این ناله شبگیر به جایی

در پای تو مردن هوس ابن حسام است
هیهات که شاهیست تمنَّای گدایی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۷۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۷۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.