۳۶۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۷۱

خوشا آن دل که جانانش تو باشی
خنک باغی که ریحانش تو باشی

به رشک آید قد طوبی در آن باغ
که سرو ناز پستانش تو باشی

علاج درد بی درمان نجوید
دوا جوئی که درمانش تو باشی

خبر ها می دهد هدهد دگر بار
سبا را تا سلیمانش تو باشی

در آن مجلس شکر ریزد به خروار
که طوطی سخن دانش تو باشی

مرا ابن احسام این مرتبت بس
که جانانش تو و جانش تو باشی

سزد گر بر همه خوبان کند ناز
بتی کالحق غزلخوانش تو باشی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۷۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۷۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.