هوش مصنوعی:
سراج الدین در این متن به مسئلهای اشاره میکند که درون او درد ایجاد کرده است. او توضیح میدهد که این درد ناشی از موکّلی است که مانع بیان آن میشود، حتی اگر این موکّل را به صورت محسوس نبینیم. او با مثالهایی مانند تفاوت بین گلستان و خارستان، یا احساس گرسنگی و تشنگی، نشان میدهد که برخی حقایق اگرچه محسوس نیستند، اما از محسوسات هم آشکارترند. سپس به ناپایداری و بیاهمیتی تن (بدن) اشاره میکند و بیان میکند که انسانها به اشتباه گمان میکنند به بدن وابستهاند، در حالی که حقیقت آنها فراتر از بدن است. او از مثالهایی مانند ساحران فرعون و ابراهیم و اسماعیل استفاده میکند تا نشان دهد که وقتی انسان به حقیقت خود واقف شود، از بدن و وجود و عدم آن بیتفاوت میشود.
رده سنی:
16+
متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و فلسفی است که درک آن نیاز به بلوغ فکری و تجربهی زندگی دارد. همچنین، برخی از مثالها و استعارهها ممکن است برای مخاطبان جوانتر پیچیده باشد.
فصل شصت و پنجم - سراج الدیّن گفت که مسئلۀ گفتم اندرون من درد کرد فرمود
سراج الدیّن گفت که مسئلهٔ گفتم اندرون من درد کرد فرمود آن موکلّیست که نمیگذارد که آن را بگویی اگرچه آن موکّل را محسوس نمیبینی ولیکن چون شوق و راندن و الم میبینی دانی که موکّلی هست مثلاً در آبی میروی نرمی گلها و ریحانها بتو میرسد و چون طرف دیگر میروی خارها در تو میخلد، معلوم شد که آن طرف خارستانست وناخوشی و رنجست و آن طرف گلستان و راحت است، اگرچه هر دو را نمیبینی این را وجدانی گویند از محسوس ظاهر ترست مثلاً گرسنگی و تشنگی و غضب و شادی جمله محسوس نیستند اماّ از محسوس ظاهرتر شد، زیرا اگرچشم را فراز کنی محسوس را نبینی امّا دفع گرسنگی از خود بهیچ حیله نتوانی کردن و همچنين گرمی در غذاهای گرم و سردی و شيرینی و تلخی در طعامها نامحسوساند و لیکن از محسوس ظاهرترست، آخر تو باین تن چه نظر میکنی ترا باین تن چه تعلقّ است تو قایمی بی این، وهماره بیاینی اگر شبست پروای تن نداری و اگر روزست مشغولی بکارها هرگز باتن نیستی، اکنون چه میلرزی برین تن چون یک ساعت با وی نیستی جایهای دیگری تو کجا و تن کجا اَنْتَ فِي وَادٍ وَانَا فِيْ وَادٍ این تن مغلطهٔ عظیم است، پندارد که او مُرد او نیز مُرد، هی تو چه تعلقّ داری بتن این چشم بندی عظیم است، ساحران فرعون چون ذرهّٔ واقف شدند تن را فدا کردند خود را دیدند که قایماند بی این تن و تن بایشان هیچ تعلقّ ندارد و همچنين ابراهیم و اسماعیل و انبیا و اولیا چون واقف شدند از تن و بود و نابود او فارغ شدند. حجاّج بنگ خورده و سَر بر در نهاده بانگ میزد که در را مجنبانید تا سرم نیفتد پنداشته بود که سرش از تنش جداست و بواسطهٔ در قایمست، احوال ما و خلق همچنين است پندارند که ببدن تعلقّ دارند یا قایم ببدناند.
تعداد ابیات: ۰
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:فصل شصت وچهارم - اهل دوزخ در دوزخ خوشتر باشند که اندر دنیا
گوهر بعدی:فصل شصت و ششم - خَلَقَ آدَمَ عَلی صُوْرَتِهِ آدمیان همه مظهر میطلبند
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.