هوش مصنوعی:
این متن یک شعر ستایشآمیز است که به مدح و ستایش یک شخصیت قدرتمند و عادل میپردازد. در آن از فضایل اخلاقی، عدالت، بخشش و قدرت این شخصیت سخن گفته میشود و تأثیرات مثبت او بر جهان و مردم توصیف میگردد. همچنین، به مقایسههایی بین دشمنان و دوستان این شخصیت پرداخته شده و تأکید شده که دشمنی با او به ضرر دشمنان تمام میشود.
رده سنی:
16+
این متن دارای مفاهیم عمیق ادبی و فلسفی است که درک آن به سطحی از بلوغ فکری و آشنایی با ادبیات کلاسیک نیاز دارد. همچنین، استفاده از استعارهها و تشبیههای پیچیده ممکن است برای مخاطبان جوانتر دشوار باشد.
شمارهٔ ۱۴۹ - هم در مدح اتسز گوید
ای کفت بحر ایادی و دلت کان علوم
در معلی ز تو آموخته افلاک رسوم
گشته از کف تو آثار مسایی مشهود
شده از طبع تو اسرار حقایق معلوم
در کف حاسد تو سوسن آزاده چو خس
در کف ناصح تو آهن فولاد چو موم
نیست با وجود تو در گرد جهان یک مسکین
نیست با عدل تو در روی زمین یک مظلوم
هر سمومی ، که نه از خشم تو ، آن هست نسیم
هر نسیمی ، که نه از عفو تو ، آن هست سموم
هر که جز کف تو بوسد بر خلقست خلق
هر که جز مدح تو گوید بر عقلست ملوم
مادحان را نبود غیر تو هرگز ممدوح
خادمان را نبود به ز تو هرگز مخدوم
تحفهٔ لفظ تو ماهیت آفاق و نفوس
سخرهٔ جان تو کیفیت افلاک و نجوم
هست از خنجر تو ولوله در بقعهٔ ترک
هست از نیزهٔ تو زلزله در خطهٔ روم
فتح از تیغ گهربار تو گشته موجود
بحر از کف درر بار تو گشته معدوم
بنده ای گشته جهان ، جاه ترا، سخت مطیع
خادمی گشته فلک ، نیک خدوم
طلب غایت مرگست عداوت با تو
گفته اند اهل معانی : طلب الغایهٔ شوم
هر که با کینت و حرصست ز جان محرومست
اینت نیکو مثلی:« کل حریص محروم »
خسروا ، عید بخدمت سوی صدرت آمد
موسم عید تو بادا بسعادت مرسوم
باد پروانهٔ تو نافذ و هم اندر عید
مادحت را برسانند ز دیوان مرسوم
در معلی ز تو آموخته افلاک رسوم
گشته از کف تو آثار مسایی مشهود
شده از طبع تو اسرار حقایق معلوم
در کف حاسد تو سوسن آزاده چو خس
در کف ناصح تو آهن فولاد چو موم
نیست با وجود تو در گرد جهان یک مسکین
نیست با عدل تو در روی زمین یک مظلوم
هر سمومی ، که نه از خشم تو ، آن هست نسیم
هر نسیمی ، که نه از عفو تو ، آن هست سموم
هر که جز کف تو بوسد بر خلقست خلق
هر که جز مدح تو گوید بر عقلست ملوم
مادحان را نبود غیر تو هرگز ممدوح
خادمان را نبود به ز تو هرگز مخدوم
تحفهٔ لفظ تو ماهیت آفاق و نفوس
سخرهٔ جان تو کیفیت افلاک و نجوم
هست از خنجر تو ولوله در بقعهٔ ترک
هست از نیزهٔ تو زلزله در خطهٔ روم
فتح از تیغ گهربار تو گشته موجود
بحر از کف درر بار تو گشته معدوم
بنده ای گشته جهان ، جاه ترا، سخت مطیع
خادمی گشته فلک ، نیک خدوم
طلب غایت مرگست عداوت با تو
گفته اند اهل معانی : طلب الغایهٔ شوم
هر که با کینت و حرصست ز جان محرومست
اینت نیکو مثلی:« کل حریص محروم »
خسروا ، عید بخدمت سوی صدرت آمد
موسم عید تو بادا بسعادت مرسوم
باد پروانهٔ تو نافذ و هم اندر عید
مادحت را برسانند ز دیوان مرسوم
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب: قصیده
تعداد ابیات: ۱۵
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۴۸ - در مدح اتسز
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۵۰ - در مدح اتسز
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.