هوش مصنوعی:
این شعر عاشقانه و عرفانی از حافظ، بیانگر درد و رنج عشق، هجران و جفای معشوق است. شاعر از عشق و وفاداری خود میگوید و از معشوق میخواهد که به او رحم کند. همچنین، در بخشی از شعر به توصیف قدرت و عدالت خداوند و ستایش از او میپردازد.
رده سنی:
16+
مفاهیم عمیق عرفانی و عاشقانه در این شعر ممکن است برای مخاطبان جوانتر قابل درک نباشد. همچنین، برخی از اصطلاحات و تشبیهات به دانش ادبی بیشتری نیاز دارند.
شمارهٔ ۱۹۴ - در مدح شمس الدین وزیر
تا کی از عشق تو کشم خواری؟
تا کی از هجر تو کنم زاری ؟
چند با من جفا کنی آخر ؟
شرم بادت ازین جفا گاری
زان دو زلف چو ابر پیوسته
بر سر من بلا همی باری
دل ربودی ز دست من ، بحلی
جان ربایی و دست آن داری
آفت جانی و شگفت اینست
که بجان کردمت خریداری !
تو دل و جان و دیده ای که نخست
از دل و جان دیده بیزاری
بندهٔ حضرت خداوندم
تا چنین بی کسم نپنداری
شمس دینم ز دست نگذارد
اگرم تو ز دست بگذاری
آسمان علو ، که پیشش پست
آسمان در بلند مقداری
کامگاری ، که با تبسط او
چرخ بنوشت فرش غداری
نامداری، که با تحفظ او
دهر بسترد نقش مکاری
آنکه بی سعی او روان نشود
مرغ روزی ز دام دشواری
و آن که با عدل او گله نکند
چشم فتنه ز رنج بیداری
حشمت او ز شخص قهاران
برکشیده لباس قهاری
همت او ز فرق جباران
در ربوده کلاه جباری
دور کرده وقایع عدلش
از دل زایران گران باری
سرورا ، با عطای تو نزند
بحر پرمایه لاف بسیاری
تویی آن کس که با سخا جفتی
تویی آن کس که با کرم یاری
در معالی سپهر تأثیری
در بزرگی زمانه آثاری
همچو ایمان مطهر از عیبی
همچو دولت منزه از باری
کی گزاید ترا رکاکت یار ؟
که تو با صدق صاحب الغاری
سرورا ، آمدم بزنهارت
کز حوادث تو حصن زنهاری
حافظ جان و جاه اشرافی
کافی نام و نان احراری
من بیمار را جوار تو هست
بخوشی همچو سایه دیواری
در مضیق بلا و رنج مرا
نبود زین سپس گرفتاری
تا بود نزد عاشقان معروف
طرهٔ دلبران بطراری
بادت از چرخ هر زمان اقبال
بادت از بخت هر زمان یاری
از سر کلک تو عدوی ترا
چون سر کلک تو نگونساری
تا کی از هجر تو کنم زاری ؟
چند با من جفا کنی آخر ؟
شرم بادت ازین جفا گاری
زان دو زلف چو ابر پیوسته
بر سر من بلا همی باری
دل ربودی ز دست من ، بحلی
جان ربایی و دست آن داری
آفت جانی و شگفت اینست
که بجان کردمت خریداری !
تو دل و جان و دیده ای که نخست
از دل و جان دیده بیزاری
بندهٔ حضرت خداوندم
تا چنین بی کسم نپنداری
شمس دینم ز دست نگذارد
اگرم تو ز دست بگذاری
آسمان علو ، که پیشش پست
آسمان در بلند مقداری
کامگاری ، که با تبسط او
چرخ بنوشت فرش غداری
نامداری، که با تحفظ او
دهر بسترد نقش مکاری
آنکه بی سعی او روان نشود
مرغ روزی ز دام دشواری
و آن که با عدل او گله نکند
چشم فتنه ز رنج بیداری
حشمت او ز شخص قهاران
برکشیده لباس قهاری
همت او ز فرق جباران
در ربوده کلاه جباری
دور کرده وقایع عدلش
از دل زایران گران باری
سرورا ، با عطای تو نزند
بحر پرمایه لاف بسیاری
تویی آن کس که با سخا جفتی
تویی آن کس که با کرم یاری
در معالی سپهر تأثیری
در بزرگی زمانه آثاری
همچو ایمان مطهر از عیبی
همچو دولت منزه از باری
کی گزاید ترا رکاکت یار ؟
که تو با صدق صاحب الغاری
سرورا ، آمدم بزنهارت
کز حوادث تو حصن زنهاری
حافظ جان و جاه اشرافی
کافی نام و نان احراری
من بیمار را جوار تو هست
بخوشی همچو سایه دیواری
در مضیق بلا و رنج مرا
نبود زین سپس گرفتاری
تا بود نزد عاشقان معروف
طرهٔ دلبران بطراری
بادت از چرخ هر زمان اقبال
بادت از بخت هر زمان یاری
از سر کلک تو عدوی ترا
چون سر کلک تو نگونساری
وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب: قصیده
تعداد ابیات: ۲۸
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۹۳ - در مدح ملک اتسز
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۹۵ - در مدح ملک اتسز
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.