هوش مصنوعی:
این متن یک شعر غنایی و مدحی است که در آن شاعر به توصیف زیبایی و جمال معشوق، بیان احساسات عاشقانه و ستایش از پادشاه وقت (خوارزمشاه اتسز) میپردازد. در بخشی از شعر، شاعر از عشق و فراق شکوه میکند و در بخش دیگر به تمجید از قدرت و عدالت پادشاه میپردازد.
رده سنی:
16+
این شعر دارای مفاهیم عاشقانه و ادبی پیچیده است که درک آن برای مخاطبان جوانتر دشوار خواهد بود. همچنین، برخی از واژهها و اصطلاحات قدیمی ممکن است برای سنین پایین نامفهوم باشد.
شمارهٔ ۱۹۸ - در مدح ملک اتسز
زهی ! جمال تو بر ماه کرده طنازی
سزاست بر سر خوبان ترا سرافرازی
بچشم طنز کنی گر کنی بماه نظر
بدان جمال ترا هست جای طنازی
بدست قهر ز لشکر گه جمال همی
سرای پردهٔ خورشید را براندازی
تو خود نتازی و ندر صف نکو رویان
همی خرامی و از نیکویی همی تازی
مرا تو گویی : بازیست عاشقی ، آری
شدست عشق تو بازی و لیک جان بازی
چو بربط از تو بسی گوشمال یافته ام
بدان امید که چون بربطم تو بنوازی
بحسن خویش چنان غره ای ، که در عالم
بهیچ کس زرعونت همی نپردازی
ز هجر آن لب چون انگبین چرا چندین
مرا بر آتش حسرت چو موم بگدازی؟
بچشم جان بربایی ، مگر که چشم تو کرد
بجان ربودن با تیغ شاه انبازی؟
علاء دولت ، خوارزمشاه ، فخر ملوک
ابوالمظفر اتسز ، شهنشه غازی
خدایگانی ، کز خسروان عالم اوست
بتیغ هند نگهبان ملت تازی
خدایگانا ، اعدای شرع بگریزند
چو باره تازی واندر مصاف بگرازی
گهی بکوشش جان مخالفان سوزی
گهی ببخشش کار موافقان سازی
بوقت انس همه بادهٔ ظفر نوشی
بوقت حرب همه بارهٔ ظفر تازی
طریق نشر مساعی ورزی
بسوی کسب معالی و محمدت تازی
بروز معرکه رعد از هوا نیارد کرد
بپیش نعرهٔ کوس تو چیره آوازی
کهین غلام تو در رزم رستم سگزی
کمین ندیم تو در بزم صاحب رازی
جهان قبول کند هر چه آن تو انجامی
فلک تمام کند هر چه آن تو آغازی
بدست عدل تو باطل کنندهٔ ظلمی
ز خوان جود تو سیری دهندهٔ آزی
همیشه تا صف چرخ هست غداری
همیشه تا اثر صبح هست غمازی
بنزد ایزد اعزاز تو فزون بادا
که از ملوک جهان تو سزای اعزازی
مخالف تو جز اندر عنا و رنج مباد
زرشک آنکه تو اندر نعیم و در نازی
سزاست بر سر خوبان ترا سرافرازی
بچشم طنز کنی گر کنی بماه نظر
بدان جمال ترا هست جای طنازی
بدست قهر ز لشکر گه جمال همی
سرای پردهٔ خورشید را براندازی
تو خود نتازی و ندر صف نکو رویان
همی خرامی و از نیکویی همی تازی
مرا تو گویی : بازیست عاشقی ، آری
شدست عشق تو بازی و لیک جان بازی
چو بربط از تو بسی گوشمال یافته ام
بدان امید که چون بربطم تو بنوازی
بحسن خویش چنان غره ای ، که در عالم
بهیچ کس زرعونت همی نپردازی
ز هجر آن لب چون انگبین چرا چندین
مرا بر آتش حسرت چو موم بگدازی؟
بچشم جان بربایی ، مگر که چشم تو کرد
بجان ربودن با تیغ شاه انبازی؟
علاء دولت ، خوارزمشاه ، فخر ملوک
ابوالمظفر اتسز ، شهنشه غازی
خدایگانی ، کز خسروان عالم اوست
بتیغ هند نگهبان ملت تازی
خدایگانا ، اعدای شرع بگریزند
چو باره تازی واندر مصاف بگرازی
گهی بکوشش جان مخالفان سوزی
گهی ببخشش کار موافقان سازی
بوقت انس همه بادهٔ ظفر نوشی
بوقت حرب همه بارهٔ ظفر تازی
طریق نشر مساعی ورزی
بسوی کسب معالی و محمدت تازی
بروز معرکه رعد از هوا نیارد کرد
بپیش نعرهٔ کوس تو چیره آوازی
کهین غلام تو در رزم رستم سگزی
کمین ندیم تو در بزم صاحب رازی
جهان قبول کند هر چه آن تو انجامی
فلک تمام کند هر چه آن تو آغازی
بدست عدل تو باطل کنندهٔ ظلمی
ز خوان جود تو سیری دهندهٔ آزی
همیشه تا صف چرخ هست غداری
همیشه تا اثر صبح هست غمازی
بنزد ایزد اعزاز تو فزون بادا
که از ملوک جهان تو سزای اعزازی
مخالف تو جز اندر عنا و رنج مباد
زرشک آنکه تو اندر نعیم و در نازی
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب: قصیده
تعداد ابیات: ۲۲
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۹۷ - نیز در مدح اتسز
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۹۹ - نیز در ستایش اتسز
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.