۲۸۷ بار خوانده شده

بخش ۱۰۵ - تتمه قصه غوری

مرد غوری گرسنه و تشنه
رمقی در تن از حیاتش نه

لنگ لنگان به خانه روی نهاد
هر که پرسید ازو جوابش داد

که زدم گام تا توانستم
بازگشتم همینکه دانستم

که به کعبه نمی رسم امروز
تا به کعبه بسی رهست هنوز

از سه فرسنگ شد درونم خون
چون توانم هزار رفتن چون

بعد ازین کنج عزلتی گیرم
رو به دیوار محنتی میرم

چون نیامد به دست صحبت یار
واکشم پا ز صحبت اغیار
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۱۰۴ - قصه آن پهلوانی که مخنثی را دید که در جوار کعبه خود را بر خاک انداخته و از خوف گناهان خود فریاد و زاری برگفته گفت خداوندا این مخنث را بیامرز یا بار گناهان او را بر گردن من نه که از بیم تو بخواهد مرد
گوهر بعدی:بخش ۱۰۶ - در بیان آنکه چون پیری غالب یا یاری طالب یافت نشود عزلت بهتر از صحبت نماید چنانکه درین روزگار اختیار عزلت و ترک صحبت باید کرد
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.