۳۴۷ بار خوانده شده

بخش ۴۰ - قصه آن گلخنی که در مشاهده جمال شاهزاده آتش در ژنده اش گرفت و از ژنده به تنش رسید و وی از همه بی خبر بود

از رخ شاهزاده گلخنیی
یافت در دل ز مهر روشنیی

شد چو از ره سواره بگذشتی
گلخنی در نظاره گم گشتی

چو در آمد ز درد عشق ز پای
ساخت در تنگنای گلخن جای

چند گه شاهزاده ره پیمود
گلخنی در نظاره گه ننمود

به لطافت بهانه ای بر ساخت
مرکب خود به سوی گلخن تاخت

گلخنی چون لقای شاه بدید
نقد هستی به پای شاه کشید

چشم و دل بر جمال جانان دوخت
ژنده اش ز آتشی که بود افروخت

شعله از ژنده در تنش آویخت
او ز دیدار شه نظر بگسیخت

داشت حیران به روی دوست نظر
نه ز تن نی ز ژنده داشت خبر

شه ز رحمت به سوی او چو شتافت
غیر خاکسترش به جای نیافت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۳۹ - در بیان آنکه چون عاشق ظلمت وایه های نفس بداند روی از خود بگرداند و در معشوق آورد
گوهر بعدی:بخش ۴۱ - در بیان آنکه چون عشق به مرتبه کمال رسد روی عاشق را از معشوق نیز بگرداند و در خود کند
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.