۳۱۲ بار خوانده شده

بخش ۲ - حکایت آن کرد که در انبوهی شهر کدویی بر پای خود بست تا خود را گم نکند

کردی از آشوب گردش های دهر
کرد از صحرا و کوه آهنگ شهر

دید شهری پر فغان و پر خروش
آمده ز انبوهی مردم به جوش

بی قراران جهان در هر مقر
در تک و پو بر خلاف یکدگر

آن یکی را از برون عزم درون
وان دگر را از درون میل برون

آن یکی را از یمین رو در شمال
وان دگر سوی یمین جنبش سگال

کرد مسکین چون بدید آن کار و بار
از میانه کرد جا بر یک کنار

گفت اگر جا بر صف مردم کنم
جای آن دارد که خود را گم کنم

یک نشانه بهر خود ناکرده ساز
خویشتن را چون توانم یافت باز

اتفاقا یک کدو بودش به دست
آن کدو بهر نشان بر پای بست

تا چو خود را گم کند در شهر و کو
بازیابد چون ببیند آن کدو

زیرکی آن راز را دانست و زود
در پیش افتاد تا جایی غنود

آن کدو را حالی از وی باز کرد
بر تن خود بست و خواب آغاز کرد

کرد چون بیدار شد دید آن کدو
بسته بر پای کسی پهلوی او

بانگ بر وی زد که خیز ای سست کیش
کز تو حیران مانده ام در کار خویش

این منم یا تو نمی دانم درست
گر منم، چون این کدو بر پای توست؟

ور تویی این، من کجایم؟ کیستم؟
در شماری می نیایم چیستم

ای خدا آن کرد بی سرمایه ام
از همه کردان فروتر پایه ام

ده ز فضلت رونقی این کرد را
کن ز لطفت راوقی این درد را

تا زهر آلایشی صافی شوم
اهل دل را شربتی شافی شوم

جامی آسا یک به یک را شادکام
خم خم ار نبود رسانم جام جام

ور به من این مکرمت باشد بدیع
خواجه کونین را آرم شفیع
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۱ - آغاز
گوهر بعدی:بخش ۳ - نعت خواجه ای که ربقه بندگیش طوق گردن سر بلندان است و داغ غلامیش نشان دولت ارجمندان
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.