۲۷۵ بار خوانده شده

بخش ۴۴ - حکایت آن شیر زن موصلی که به روبه بازی موصل اخبار خواجه ای که طالب مواصلت وی بود پای توکل از پیشه فقر بیرون ننهاد

بود مردانه زنی در موصل
سر جانش به حقیقت واصل

همچو خورشید مؤنثت در نام
لیک در نور یقین مرد تمام

رو به محراب عبادت کرده
چاک در پرده عادت کرده

نه ره خورد به خود داده نه خفت
خاطرش فرد ز همخوابی جفت

مالداری ز بزرگان دیار
در بزرگی نسب پاک عیار

کس فرستاد به وی کان سره زن
در ره صدق و صفا نادره فن

ز آدمی فرد نشستن نه سزاست
آن که از جفت مبراست خداست

سر نخوت مکش از همسریم
تن فرو ده به زناشوهریم

مهرت ای رابعه ستر و جمال
هر چه خواهی دهم از مال و منال

شیرزن عشوه روبه نخرید
داد پیغام چو آن قصه شنید

که مرا گر به مثل بنده شوی
همچو خاکم به ره افکنده شوی

همگی ملک شود مال توام
دست در هم دهد آمال توام

لیک ازینها چو غباری خیزد
وقت صافم به غبار آمیزد

حاش لله که به اینها نگرم
راه اقبال بر اینها سپرم

پایه فقر بود وایه من
کی فتد بر دو جهان سایه من

مهر هر سفله کجا گیرم خوی
سوی هر قبله کجا آرم روی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۴۳ - عقد دوازدهم در سر فقر که برقع سواد الوجه فی الدارین بیاض چهره هستی خود نهفتن است فی مرتبتی العلم و العین
گوهر بعدی:بخش ۴۵ - مناجات در توجه به مقام صبر بعد از تحقق به مقام فقر
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.