۲۶۱ بار خوانده شده

بخش ۵۰ - حکایت آن حکیم دریا دل ساحل گرد که غریقی را به کمند نصیحت از گرداب اندوه بیرون آورد

زد حکیمی به لب دریا گام
تا کشد تازه شکاری در دام

آرد انداخته دامی ز نظر
ماهی حکمتی از بحر بدر

دید مردی غم گیتی در دل
کرده بر ساحل دریا منزل

سر اندوه فرو برده به خویش
ناوک آه برآورده ز کیش

گفت چندین به دل اندوه که چه
کم ز کاهی غم چون کوه که چه

داد پاسخ که ز ناسازی بخت
کار شد بر من دلسوخته سخت

نه دلی ساده ز نقش هوسم
نه رسیدن به هوس دسترسم

کیسه از زر تهی و کاسه ز لوت
مانده پشت و شکم از قوت و قوت

گفت پندار که از مال و منال
کشتیی بود تو را مالامال

بحر زد موجی و کشتی بشکست
پاره ای تخته ات افتاد به دست

شدی از هول بر آن تخته سوار
بعد یک ماه رسیدی به کنار

یا خود انگار که بودت به زمین
قاف تا قاف جهان زیر نگین

بر تو زین دایره حادثه ناک
ریخت رنجی که رسیدی به هلاک

با تو گفتند کزین غم نرهی
تا ز سر افسر شاهی ننهی

باختی ملک و ز مردن جستی
به فلاکت ز هلاکت رستی

این دم این گنج سلامت که تو راست
عمر بی رنج و غرامت که تو راست

بهتر از کشتی پر مال و زرت
خوشتر از افسر زرین به سرت

شکر گو شکر کزین دیر سپنج
جز غم و رنج نبیند گله سنج
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۴۹ - عقد چهاردهم در شکر که صرف کردن نعمت منعم است در حق گزاری او و اعتراف به عجز و قصور در سپاسداری او
گوهر بعدی:بخش ۵۱ - مناجات در انتقال از شکر و سپاسداری به خوف و ترسگاری
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.