۴۲۰ بار خوانده شده

بخش ۸۰ - حکایت آن پیر خارکش که از خار خواریش گل عزت می گشاد و جوان رعناوش که گل عزتش بوی خواری می داد

خارکش پیری با دلق درشت
پشته خار همی برد به پشت

لنگ لگان قدمی برمی داشت
هر قدم دانه شکری می کاشت

کای فرازنده این چرخ بلند
وی نوازنده دلهای نژند

کنم از جیب نظر تا دامن
چه عزیزی که نکردی با من

در دولت به رخم بگشادی
تاج عزت به سرم بنهادی

حد من نیست ثنایت گفتن
گوهر شکر عطایت سفتن

نوجوانی به جوانی مغرور
رخش پندار همی راند ز دور

آمد آن شکرگزاریش به گوش
گفت کای پیر خرف گشته خموش

خار بر پشت زنی زینسان گام
دولتت چیست عزیزیت کدام

عمر در خارکشی باخته ای
عزت از خواری نشناخته ای

پیر گفتا که چه عزت زین به
که نیم بر در تو بالین نه

کای فلان چاشت بده یا شامم
نان و آبی که خورم و آشامم

شکر گویم که مرا خوار نساخت
به خسی چون تو گرفتار نساخت

به ره حرص شتابنده نکرد
به در شاه و گدا بنده نکرد

داد با این همه افتادگیم
عز آزادی و آزادگیم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۷۹ - عقد بیست و چهارم در حریت که طوق بندگی حق را گردن نهادن است و ربقه بندگی خلق از گردن گشادن
گوهر بعدی:بخش ۸۱ - مناجات در توجه از مقام حریت به فتوت
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.