هوش مصنوعی: در زمان پادشاهی نوشیروان، عدالت به حدی بود که ظالمان از بین رفتند. فقیری زمینی خرید و در حین حفاری، گنجی یافت. او به فروشنده زمین خبر داد، اما فروشنده گفت که پس از فروش، دیگر حقی بر زمین ندارد. اختلاف آنها به داوری کشیده شد. داور با پرسیدن از آنها درباره فرزندانشان، دختر یکی را به پسر دیگری شوهر داد و گنج را به آنها بخشید تا از آن بهره‌مند شوند. در پایان، شاعر از عدالت و آرامش سخن می‌گوید و از ساقی و مطرب می‌خواهد تا جام عدل بنوشانند و نوای معتدل بنوازند.
رده سنی: 14+ این متن دارای مفاهیم عمیق اخلاقی و اجتماعی است که برای درک کامل آن، مخاطب نیاز به بلوغ فکری دارد. همچنین، استفاده از زبان شعر کلاسیک فارسی ممکن است برای کودکان کم‌سن‌وسال دشوار باشد.

بخش ۴۰ - حکایت شخصی که زمین خرید و در آنجا گنجی یافت، برنداشت که از آن فروشنده است و فروشنده قبول نکرد که من زمین را و هر چه در وی بوده فروخته ام

شنیدم که در عهد نوشیروان
که گیتی چو تن بود و عدلش روان

چنان عدل در مغز جان ها نشست
که هنگامه ظالمان برشکست

فقیری در این عرصه جایی نداشت
سزای نشستن سرایی نداشت

برای عمارت زمین خرید
که در کندنش گنجی آمد پدید

کلندش شد اندر کف رنجبر
به صورت کلید در گنج زر

روانی به سوی فروشنده رفت
پی رد آن گنج کوشنده رفت

بگفت آن زمین را چو بشکافتم
پر از سیم و زر مخزنی یافتم

بیا گنج خود را پذیرنده شو
ز سیم و زرش بهره گیرنده شو

بگفتا من آن را چو بفروختم
ز سیم و زرش کیسه افروختم

تصرف در آن نیست از من درست
در او هر چه یابی همه حق توست

نه بایع گرفت آن و نی مشتری
به داور رساندند این داوری

بپرسید ازیشان که ای بخردان
به لشکرگه عدل اسپهبدان

خدا هیچ فرزندتان داده است
و یا لوح ازین نقشتان ساده است

یکی گفت دارم بلی دختری
ز حال پسر زد نفس دیگری

به هم هر دو را بست عقد نکاح
وز آن گنجشان کرد خوردن مباح

که فرزند ازان چون شود بهره ور
رسد راحت آن به جان پدر

گر آن قصه بودی درین روزگار
برآوردی از گنج هر یک دمار

شدی بایع و مشتری در سرش
ببردی به عنف از میان داورش

بیا ساقیا در ده آن جام عدل
که فیروزی آمد سرانجام عدل

بکش بازوی مکنت از جور دور
که چندان بقا نیست در دور جور

بیا مطربا پرده معتدل
که آرام جان بخشد و انس دل

بزن تا ز آشفته حالی رهیم
ز تشویش بی اعتدالی رهیم
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب: مثنوی
تعداد ابیات: ۲۲
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۳۹ - داستان خاقان چین که تحفه حقیر به اسکندر فرستاد و به حکمتی شریفش آگاهی داد
گوهر بعدی:بخش ۴۱ - داستان کاغذ نوشتن مادر اسکندر و جواهر حکمت در آن پیچیدن و به اسکندر فرستادن
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.