۲۹۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۹

برخیز، تا نهیم سر خود به پای دوست
جان را فدا کنیم، که صد جان فدای دوست

در دوستی ملاحظه ی مرگ و زیست نیست
دشمن به از کسی، که نمیرد برای دوست

حاشا! که غیر دوست کند جا به چشم من
دیدن نمی توان دگری را به جای دوست

از دوست، هر جفا که رسد، جای منتست
زیرا که نیست هیچ وفا چون جفای دوست

با دوست آشنا شده، بیگانه ام ز خلق
تا آشنای من نشود آشنای دوست

در حلقه ی سگان درش می روم، که باز
احباب صف زنند به گرد سرای دوست

دست دعا گشاد هلالی به درگهت
یعنی به دست نیست مرا جز دعای دوست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۷۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.