۲۸۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۱۷

گر برون می آید آن بی رحم، زارم می کشد
ور نمی آید، به درد انتظارم می کشد

گر، معاذ الله، نباشد دولت دیدار او
محنت هجران باندک روزگارم می کشد

ای که گویی: بر سر آن کوی خواهی کشته شد
راضیم، بالله، اگر دانم که یارم می کشد

هر گه امسالش عتاب آلوده می بینم به خود
یاد آن مسکین نوازیهای پارم می کشد

چون برون آید، کله کج کرده، دامن بر زده
دیدن جولان آن چابک سوارم می کشد

ساقیا، امشب که مستم لطف کن خونم بریز
ور نه، چون فردا شود، رنج خمارم می کشد

زیر بار غم، هلالی، کار من جان کندنست
وه! که آخر محنت این کار و بارم می کشد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۱۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۱۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.