هوش مصنوعی:
شاعر در این شعر از غم و درد خود سخن میگوید و از خداوند میخواهد که غم او را درک کند. او احساس میکند که هیچ کس نمیتواند غم او را به خدا برساند و تنها خاک و باد میتوانند پیامآور او باشند. شاعر از هجران و دوری از معشوق رنج میبرد و اشکهای خونین میریزد. او به خود توصیه میکند که غم جهان را نخورد و به جای آن می بنوشد تا از غم رها شود. در پایان، شاعر خود را بنده خدا میداند و از رانده شدن از درگاه الهی شکایت میکند.
رده سنی:
16+
متن دارای مضامین عرفانی و احساسی عمیق است که درک آن برای کودکان و نوجوانان کمسنوسال دشوار است. همچنین، برخی از مفاهیم مانند غم و هجران ممکن است برای گروههای سنی پایین سنگین باشد.
غزل شمارهٔ ۱۳۰
یارب! غم ما را که بعرض تو رساند؟
کانجا که تویی باد رسیدن نتواند
خاکم چو برد باد، پریشان شوم از غم
کز من بتو ناگاه غباری برساند
مشکل غم و دردیست که درد و غم ما را
بی غم نکند باور و بی درد نداند
خونین جگری، کز غم هجران تو گرید
از دیده بهر چشم زدن خون بچکاند
عالم همه غم دان و غم او مخور، ای دل
می خور، که ترا از غم عالم برهاند
مردم لب جو سرو نشانند و دل ما
خواهد که: ترا بیند و در دیده نشاند
من بنده ام، از بهر چه میرانی ازین در؟
کس بنده خود را ز در خویش نراند
خواهد که شد کشته بتیغ تو هلالی
نیکو هوسی دارد، اگر زنده بماند
کانجا که تویی باد رسیدن نتواند
خاکم چو برد باد، پریشان شوم از غم
کز من بتو ناگاه غباری برساند
مشکل غم و دردیست که درد و غم ما را
بی غم نکند باور و بی درد نداند
خونین جگری، کز غم هجران تو گرید
از دیده بهر چشم زدن خون بچکاند
عالم همه غم دان و غم او مخور، ای دل
می خور، که ترا از غم عالم برهاند
مردم لب جو سرو نشانند و دل ما
خواهد که: ترا بیند و در دیده نشاند
من بنده ام، از بهر چه میرانی ازین در؟
کس بنده خود را ز در خویش نراند
خواهد که شد کشته بتیغ تو هلالی
نیکو هوسی دارد، اگر زنده بماند
وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۸
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۲۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۳۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.