۲۹۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۳۲

جان من، بهر تو از جان بدنی ساخته اند
بروی از رشته جان پیرهنی ساخته اند

بر گلت سبزه عنبر شکنی ساخته اند
از گل و سبزه عجایب چمنی ساخته اند

تن سیمین تو نازک، دل سنگین تو سخت
بوالعجب سنگدل و سیم تنی ساخته اند

الله! الله! چه توان گفت رخ و زلف ترا؟
گوییا از گل و سنبل چمنی ساخته اند

خوش بخند، ای گل بستان لطافت، که ترا
بر گل از غنچه خندان دهنی ساخته اند

من که باشم که تو گویی سخن همچو منی؟
مردم از بهر دل من سخنی ساخته اند

میکنم کوه غم از حسرت شیرین دهنان
از من، این سنگدلان، کوهکنی ساخته اند

بعد ازین راز هلالی نتوان داشت نهان
که بهر خلوت از آن انجمنی ساخته اند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۳۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۳۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.