۲۵۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۸۱

ای قامتت ز سرو سهی سرفرازتر
لعلت، ز هر چه شرح دهم، دلنوازتر

از بهر آنکه با تو شبی آورم بروز
خواهم شبی ز روز قیامت درازتر

جان از تب فراق تو در یک نفس گداخت
هرگز تبی نبود ازین جانگدازتر

من در رهت نهاده بیاری سر نیاز
تو هر زمان زیاری من بی نیازتر

درباختیم دنیی و عقبی بعشق پاک
در کوی عشق نیست ز ما پاکبازتر

دردا! که باز کار هلالی ز دست رفت
کارش بساز، ای ز همه کارسازتر
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۸۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۸۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.