۲۷۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۱۶

خوبان، اگر چه هر طرفی می کشند صف
تو در میان جان منی، جمله بر طرف

حالا بپای بوس خیالت مشرفم
گر دولت وصال تو یابم، زهی شرف!

دور از تو نوبهار جوانی بباد رفت
عمر چنان عزیز چرا شد چنین تلف؟

چشمت مرا نشانه پیکان غمزه ساخت
وه! چون کنم؟ که تیر بلا را شدم هدف

از دیده طفل اشک جدا شد، دریغ ازو
آه! آن در یتیم کجا رفت ازین صدف؟

ره میزنند و عربده آهنگ میکنند
با ما ببین که: در چه مقامند چنگ و دف؟

کوته مباد دست هلالی ز دامنت
کس دامن وصال ترا چون دهد ز کف؟
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۱۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۱۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.