۲۸۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۱۹

ای تو سرو چمن حسن و گل باغ جمال
جلوه حسن و جمالت همه در حد کمال

با چنین حسن ترا ماه فلک چون گویم؟
آفتابی، بتو، یارب، نرسد هیچ زوال!

کاتبان قلم صنع، که مشکین رقمند
صفحه روی تو آراسته اند از خط و خال

با تو خواهم که: صبا حال مرا عرضه دهد
لیکن آنجا که تویی باد صبا را چه مجال؟

بی تو هر شب منم و گوشه تنهایی خویش
پای در دامن غم، سر بگریبان ملال

وه! چه فرخنده شبی باشد و خرم روزی!
که فراق تو مبدل شده باشد بوصال

روی در روی تو آرم، همه وقت، از همه سو
چشم بر چشم تو باشم، همه جا، در همه حال

با تو از هر طرفی صد سخن آرم بمیان
هر جوابی که دهی، باز در آیم بسؤال

گفتگو چند؟ هلالی، دگر افسانه مخوان
تو کجا؟ وصل کجا؟ این چه خیالیست محال؟
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۱۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۲۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.