۲۴۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۲۵

عجب شکسته دل و زار و ناتوان شده ام!
چنان که هجر تو میخواست، آنچنان شده ام

تو آفتابی و من ذره، ترک مهر مکن
که در هوای توام، گر بر آسمان شده ام

بگفتگوی تو افسانه گشته ام همه جا
بجستجوی تو آواره جهان شده ام

خدای را، دگر، ای باد، سوی من مگذر
که من بکوی کسی خاک آستان شده ام

چه گویم از تن بیمار و کنج محنت خویش؟
بتنگنای لحد مشت استخوان شده ام

دلم ز شادی عالم گرفته است ولی
غمی که از تو رسیده است شادمان شده ام

از آن شده است، هلالی، دلم شکاف شکاف
که ناوک غم و اندوه را نشان شده ام
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۲۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۲۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.