هوش مصنوعی: این شعر بیانگر احساسات عمیق و دردهای درونی شاعر است که خود را در انزوا و تنهایی می‌بیند. او از بی‌توجهی دیگران به رنج‌هایش شکایت دارد و خود را دیوانه‌ای می‌داند که تنها با خود سخن می‌گوید. شاعر از زاهد می‌خواهد که او را با حال خود بگذارد و به میخواری مشغول باشد. همچنین، او از عشق و یاد یار سخن می‌گوید و دردهایش را با کوه‌کنی مقایسه می‌کند. در نهایت، شاعر خود را غریب و مسکین می‌داند، حتی اگر در وطن باشد.
رده سنی: 16+ محتوا شامل مفاهیم عمیق عرفانی، عشق و رنج است که ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر قابل درک نباشد. همچنین، اشاره به میخواری و مفاهیم پیچیده‌تر احساسی و فلسفی، این متن را برای سنین بالاتر مناسب می‌سازد.

غزل شمارهٔ ۲۴۴

مگو افسانه مجنون، چو من در انجمن باشم
ازو، باری، چرا گوید کسی؟ جایی که من باشم

کسی افسانه درد مرا جز من نمی داند
از آن دایم من دیوانه با خود در سخن باشم

رو، ای زاهد، که من کاری ندارم غیر می خوردن
مرا بگذار، تا مشغول کار خویشتن باشم

جدا، زان سرو قد، گر جانب بستان روم روزی
بیاد قد او در سایه سرو چمن باشم

چسان رازی کنم پنهان؟ که از صد پرده ظاهر شد
مگر وقتی نهان ماند که در زیر کفن باشم

مرا جان کوه اندوهست و من جان می کنم، آری
ترا چون لعل شیرینست، من هم کوهکن باشم

هلالی، چون نمی پرسد مرا یاری و غم خواری
من مسکین غریبم، گر چه دایم در وطن باشم
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۷
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۴۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۴۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.