۲۷۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۴۳

پس از عمری، که خود را بر سر کوی تو اندازم
ز بیم غیر، نتوانم نظر سوی تو اندازم

پس از چندی که ناگه دولت وصل اتفاق افتد
چه باشد گر توانم دیده بر روی تو اندازم؟

نبینم ماه نو را در خم طاق فلک هرگز
اگر روزی نظر بر طاق ابروی تو اندازم

تو می آیی و من از شوق می خواهم که: هر ساعت
سر خود را بپای سرو دلجوی تو اندازم

رقیب سنگدل زین سان که جا کرده بپهلویت
من بیدل چسان خود را بپهلوی تو اندازم؟

دلی کز دست من شد، آه! اگر روزی بدست آید
کبابی سازم و پیش سگ کوی تو اندازم

هلالی را دل دیوانه در قید جنون اولی
اجازت ده که: بازش در خم موی تو اندازم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۴۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۴۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.