۲۹۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۶۲

بهار میرسد، اما بهار را چه کنم؟
چو نیست گلرخ من، لاله زار را چه کنم؟

باختیار توانم که: راز نگشایم
فغان و ناله بی اختیار را چه کنم؟

اگر چه روی تو خورشیدوار جلوه نماست
سیاه رویی شبهای تار را چه کنم؟

قرار عاشق بیدل بصبر باشد و بس
چو صبر نیست دل بی قرار را چه کنم؟

گرفتم این که: شب از می دمی بیاسایم
علی الصباح بلای حمار را چه کنم؟

هلالی، این همه غم را توان کشید، ولی
غم غریبی و هجران یار را چه کنم؟
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۶۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۶۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.