۲۹۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۹۹

اگر برای تو مردن، چه باک از آن مردن؟
هزار بار برای تو می توان مردن

بروز وصل تو دانی که چیست حالت ما؟
نفس نفس بتودیدن، زمان زمان مردن

زمان عشق و جوانیست مرگ من مطلب
که مشکلست بصد آرزو جوان مردن

بر آستان تو جان می دهم، چه بهتر ازین؟
سعادتست بر آن خاک آستان مردن

خدای را، که دگر ناگهان برون مخرام
وگرنه پیش تو خواهیم ناگهان مردن

تو و گرفتن تیر و کمان بقصد شکار
من و ز دیدن آن تیر و آن کمان مردن

بخاک پای تو مردن حیات اهل دلست
هزار جان هلالی فدای آن مردن
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۹۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۰۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.